قلب من بازیچه نبود ، عشق تو خیالی بیش نبود!
من که در خیال تو نیز دلم شکست ، من که در خیال تو نیز چشمهایم بارانی شد!
اگر عشق تو یک قصه بود ، اگر با تو بودن افسانه ای بیش نبود ،
من حتی در قصه نیز نقش یک مرد دلشکسته را داشتم ، این قصه بود یا حقیقت ، من در واقعیت نیز یک شکست خورده بودم!
چه زود گذشته ها را به دست فراموشی سپردی ، همان بهتر که
کوله بار عشق را از دلم برداشتی و رفتی، هیچ احساسی ندارم به تو ، باز هم میگویم لعنت به تو!
دلم برای قلبی میسوزد که بعد از من گرفتار تو میشود ، دلم برای کسی
میسوزد که بعد از من عاشق تو میشود از همینجا تسلیت میگویم به دلی که دیوانه ی آن چهره ی به ظاهر، ماه تو میشود!
آن نقاب را از چهره ات بردار ، تو که به خودت مینازی ، چهره ی واقعی ات را به نمایش بگذار!
از من که گذشت ، من که آزاد شدم از زندان قلب سیاه تو ، اینک دلم به حال کسی میسوزد که برای یک عمر اسیر میشود در دام تو!
دوباره می آید روزی که در حسرت روزهای با من بودن بمانی و شب تا صبح را با چشمهای خیس بیدار بمانی!
.: Weblog Themes By Pichak :.