سفارش تبلیغ
صبا ویژن


قلب من بازیچه نبود ، عشق تو خیالی بیش نبود!
من که در خیال تو نیز  دلم شکست ، من که در خیال تو نیز چشمهایم بارانی شد!
اگر عشق تو یک قصه بود ، اگر با تو بودن افسانه ای بیش نبود ،
من حتی در قصه نیز نقش یک مرد دلشکسته را داشتم ، این قصه بود یا حقیقت ، من در واقعیت نیز یک شکست خورده بودم!
چه زود گذشته ها را به دست فراموشی سپردی ، همان بهتر که
کوله بار عشق را از دلم برداشتی و رفتی، هیچ احساسی ندارم به تو ، باز هم میگویم لعنت به تو!
دلم برای قلبی میسوزد که بعد از من گرفتار تو میشود ، دلم برای کسی
میسوزد که بعد از من عاشق تو میشود از همینجا تسلیت میگویم به دلی که دیوانه ی آن چهره ی به ظاهر، ماه تو میشود!
آن نقاب را از چهره ات بردار ، تو که به خودت مینازی ، چهره ی واقعی ات را به نمایش بگذار!
از من که گذشت ، من که آزاد شدم از زندان قلب سیاه تو ، اینک دلم به حال کسی میسوزد که برای یک عمر اسیر میشود در دام تو!
دوباره می آید روزی که در حسرت روزهای با من بودن بمانی و شب تا صبح را با چشمهای خیس بیدار بمانی!




تاریخ : پنج شنبه 90/6/31 | 3:27 عصر | نویسنده : مصطفی دیزآبادی | نظر

از تو گذشتم ، تا به عشق برسم !
از عشق نگذشتم ، تا به قلبت برسم!
تو را در میان آغوش خویش فشردم تا به احساسم برسم!
از احساس خود گذشتم ، تا احساس تو را حس کنم!
اشکهایم را فدای نگاه زیبایت کردم تا به اوج آرامش برسم !
از آرامشم گذشتم ،تا تو را آرام کنم!
تو را آرام کردم و خودم را پریشان !
از پریشانی خود گذشتم تا تو را آزار ندهم !
گفتم فدای تو و عشق پاکت !
عشقم را فدایت کردم تا باور کنی !
از باور خود گذشتم و به تو ایمان آوردم !
به تو ایمان آوردم و تو مرا درک نکردی!
گفتم دوستت دارم ، تا باور کنی که به عشق تو زنده ام!
از جان خود گذشتم تا باور کنی خیلی دوستت دارم!
باور نکردی و دلم شکست ، شکست اما تو صدای فریاد دلم را نشنیدی!
از دل شکسته ام گذشتم و باز در حسرت باور تو نشستم!
و اینبار از خودم گذشتم تا به تو برسم !




تاریخ : چهارشنبه 90/6/30 | 3:23 عصر | نویسنده : مصطفی دیزآبادی | نظر

 

 ای داد و بیداد ، بیدار شو ! تو یک عاشقی هشیار شو!

خسته نشو ، این راه مال تو است ، با من بیا، این همسفر وفادار تو است....

به خدا دلش گرفتار تو است ، نگاهش همیشه به سوی تو است....

این دل درگیر تو است ، این دل بسته به وجود تو زنده است!

در مرام عشق بی وفایی نیست  ، دل دادن کار هر دلداری نیست!

این دنیا از ما بی خبر نیست ، این ماییم که از  دنیا بی خبریم...

ای داد و بیداد ، بیدار شو ، تو یک عاشقی هشیار شو...

نگذار جنون بیاید ، نگذار که این قلب بمیرد، 

نگذار سیاهی جای او را در دلت بگیرد!

نگذار این ابر سیاه، آسمان آبی دلت را فرا بگیرد ،

نگذار تاریکی ها جای روشنایی ها را بگیرد!

ای داد و بیدار ، بیدار شو ، تو یک عاشقی هشیار شو...

نا امید نشو ، که امیدت از همین دور دستها نیز پیداست ،

عمر عشق زودگذر نیست ، تا آخر دنیاست!

در مرام عشق رفتن نیست ، در مرامش دلشکستن نیست

این تو هستی که دل میشکنی ، حرفهای مرا میفهمی؟

این تو هستی که چشمهای خیسش را نمیبینی!

بخواب که اینجا وقت خواب است ،

چشمهایت را بر روی هم بگذار که عشقهای این زمانه دیدنی نیست




تاریخ : سه شنبه 90/6/29 | 10:8 عصر | نویسنده : مصطفی دیزآبادی | نظر

بگذار از اینکه با توام آرام باشم

جدا از غم و غصه های روزگار باشم

سرپناهی باش برای عشقم

مرحمی باش برای دردم

بگذار از اینکه با توام صبور باشم

در خزان سرد زندگی در انتظارت باشم

تو از دور دستها بیایی و من نظاره گرت باشم

طلوعی باش در شبهای تارم ،تا این دلتنگی و انتظار غروب کند

عزیزم بگذار از اینکه عاشق تو ام لحظه های خوشی را با تو داشته باشم

نه قلبی شکسته به جا بماند و نه اشکی از چشمی سرازیر شود

بگذار قلبی داشته باشم عاشقترین ، عشق ما بهترین عشق روی زمین

من دلخوشم به همین

بگذار از اینکه با توام آرام باشم ، جدا از دردهای این دنیا باشم

وفادار باش به من تا وفادار بمانم به عشق

راز خوشبختی در قلب ماست ای همسفر عشق




تاریخ : سه شنبه 90/6/29 | 9:0 عصر | نویسنده : مصطفی دیزآبادی | نظر


تو یک حادثه نیستی ، رویای شیرینی در باور من هستی!
عاشق شدنم اتفاق نبود ، همان رویای شیرین بود ،که به حقیقت پیوست!
آن رویا خاطره نشد ، بهانه ای شد برای، با تو عاشقانه زیستن!
میگویند اگر این بهانه نبود ، باز هم عاشقت می ماندم؟
آری ،دوباره به خواب عاشقانه میرفتم تا رویای شیرین با تو بودن را ببینم!
آن لحظه که سخن میگویی ، میتوان از حرفهای شیرینت شعری ساخت به رنگ عشق، اینبار دیگر دلگیر نیستم از سرنوشت ، این سرنوشت بود که تو را به من داد!
بگو از عشق برایم ، ای رویای شیرینم ، کمی با من درد دل کن عزیزم!
دلم میخواهد در این لحظه صدای تو را بشنوم تا به اوج احساسات برسم و برایت بنویسم شعری عاشقانه!
تو یک شعر تازه ای که هر کس با شنیدن آن ، پرواز میکند به بلندای آسمان!
اینک که خواب نیستم ، و به عشق تو نفس میکشم ، تو بخواب ، تا من برایت لالایی بگویم تو گوش کن تا شعری که  به عشق تو سرودم را بخوانم....
حالا تو به رویاها برو ، ببین آنجا تو زیباترین رویای منی!




تاریخ : سه شنبه 90/6/29 | 2:15 عصر | نویسنده : مصطفی دیزآبادی | نظر